غزل شمارهٔ 1886
1. عقل را مپسند با عشق جنونپرور طرف
2. بیخبرتا چند سازی پنبه با اخگر طرف
3. کلفت جاوید پستیهای فطرت توأماند
4. از جبین سایه کم گردد سیاهی برطرف
5. از دل تنها توان بر قلب محشر تاختن
6. لیک نتوان گشت با یک دل ز صد لشکر طرف
7. هرزهگو را قابل صحبت نگیری زینهار
8. عاقبت خون گشت اگر گشتی به دردسر طرف
9. ناتوانان ایمنند از رنج آفتهای دهر
10. تیغ کمتر میشود با پیکر لاغر طرف
11. تا نفس باقیست ممکن نیست ایمن زیستن
12. چون گلوی شمع باید بود با خنجر طرف
13. نالهٔ ما بر نیاید با تغافلهای ناز
14. سعی خاموشی مگر باشد به گوش کر طرف
15. جز تبسم با لب او هیچکس را تاب نیست
16. موج میباید که گردد با خط ساغر طرف
17. ای بهشت آرزو بر چشم گریان رحمتی
18. کردهاند این قطرهٔ خون را به صد گوهر طرف
19. سایه را از هیچکس اندیشهٔ تعظیم نیست
20. ناتوانی عالمی دارد تکلف بر طرف
21. بوی گل با نالهٔ بلبل وداع آماده است
22. خیر باد دوستانم داغ کرد از هر طرف
23. هیچکس سودی نبرد از انتظار مدعا
24. تا نشد چشم طمع با حلقههای در طرف
25. شور امکان بر نیاید با دل آسودگان
26. جوش دریا نیست با جمعیت گوهر طرف
27. تا توانی بیدل از وهم تعلق قطع کن
28. یک قلم نور است چون شد دود آتش بر طرف
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده