غزل شمارهٔ 1887
1. چه دهد تردد هرزهات ز حضور سیر و سفر بهکف
2. که به راه ما نگذشتهای قدمی ز آبله سر بهکف
3. دلت از هوس نزدودهای، ره معنیی نگشودهای
4. ز جنون سر به هوا مرو، چو سحاب دامن تر بهکف
5. ستم است میل طبیعتت به غبار عالم بیبقا
6. ز محیط تا قدحت رسد مشکن خمار نظر بهکف
7. ز غرور طاقت بییقین مفروش ما و من آنقدر
8. که رسی به عرصهٔ امتحان زگداز زهره جگر بهکف
9. کشد از مزاج تو تا به کی در فیض تهمت بستگی
10. زگشاد عقدهٔ دست و دل، به درآکلید سحر بهکف
11. تو بهشت نقد حقیقتی به امید نسیه الم مکش
12. بگذر ز عشرت مبهمی که رسد زمان دگر به کف
13. نه مرا بضاعت و طاقتی نه تو را دماغ مروتی
14. ز نیاز پنبه در آستین چه برم به سنگ شرر به کف
15. به غبار نم زده داشتم دو جهان ذخیرهٔ عافیت
16. چو سحر زدم به فضولیی که نه بال ماند و نه پر به کف
17. به هزار گنج گهر کسی نخرد برات مسلمی
18. به حقیقت گل این چمن نرسیده خواجهٔ زر به کف
19. نه به عزت آنهمه مایلم نه به جاه و رتبه مقابلم
20. صدف قناعت بیدلم ز دل شکستهگهر بهکف
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده