غزل شمارهٔ 1997
1. مردهام اما همان خجلت طراز هستیام
2. با عرق چون شمع میجوشد گداز هستیام
3. رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست
4. چون نفس عمریست گرد ترکتاز هستیام
5. کاش چشمم وانمیگردید از خواب عدم
6. منفعل شد نیستی از امتیاز هستیام
7. حاصل چندین امل چشمی بهم آوردن است
8. بگذر از افسانهٔ دور و دراز هستیام
9. بر هوا چند افکنم سجادهٔ ناز غبار
10. سجدهای میخواهد ارکان نماز هستیام
11. نقش من چون اشک شوخی کرد و از خجلت گداخت
12. کاش هم در پرده خون میگشت راز هستیام
13. چون حبابم یک نفس پرواز و آن هم در قفس
14. ای ز من غافل چه میپرسی ز ساز هستیام
15. صبح پیری میدمد ای شمع ما و من خموش
16. جز نفس مشکل که گیرد شاهباز هستیام
17. چشمکم را چون شرر دنبالهٔ تکرار نیست
18. پر تغافل پیشه است ابروی ناز هستیام
19. سرنگونیهای خجلت تحفهٔ فحاصلیست
20. کیست غیر از یأس بیند بر نیاز هستیام
21. بیدل از منصوبهٔ عنقاییام غافل مباش
22. نقد اظهاری ندارم پاکباز هستیام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده