غزل شمارهٔ 208
1. ز فسانهٔ لب خامشکه رسید مژده بهگوش ما
2. کهسخنگهر شد و زدگره بهزبان سکته خروش ما
3. کله چه فتنه شکستهایکه ز حرف تیغ تبسمت
4. به سحر رسانده دماغگل، لب زخم خنده فروش ما
5. نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن
6. که صدای قلقل شیشه شد پری جنونزده هوش ما
7. به نگاه عبرتی آب ده زمآل جرات جستجو
8. که به چشمت آبنه میکشدکف پای آبلهپوش ما
9. به جنونی از خم بیخودی زدهایم ساغر ما و من
10. که هزار صبح قیامت است وکفی ز مستی جوش ما
11. همه را ربوده ز دست خود اثر نوید رسیدنت
12. زوداع ما چه خبر دهد به دل شکسته سروش ما
13. تب شوق سجدهٔ نیستی چهفسون دمیده برانجمن
14. که چوشمع تاقدم ازجبین همهسر نشستهبهدوش ما
15. ز نشاط محفل زندگی به چه نازد امشب منفعل
16. قدحی مگربه عرق زند ز خمار خجلت دوش ما
17. دگر از تعین خودسری چهکشیم زحمت سوختن
18. که فتاد برکف پاکنون نگه چراغ خموش ما
19. نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنیاش
20. همهراست بیخبری و بس، چهشعور خلق و چههوش ما
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده