غزل شمارهٔ 2143
1. زخمی به دل از دست نگارین تو دارم
2. یاربکه شود برگ حنا سنگ مزارم
3. آیینه جز اندیشهٔ دیدار چه دارد
4. گر من به خیال تو نباشم به چهکارم
5. هر چند به راه طلب افتادهام از پا
6. ننشسته چو نقش قدم آبله دارم
7. آغوش هوس تفرقهٔ وضع حضور است
8. چون غنچه اگر جمع شودگل بهکنارم
9. دادهست به باد تپشم حسرت دیدار
10. آیینه چکدگر بفشارند غبارم
11. چون نخل سر و برگ غرورم چه خیالست
12. هرچند روم سر به هوا ریشه سوارم
13. رنگ پر طاووس ندارد غم پرواز
14. درکارگه آینه خفتهست بهارم
15. در چشم کسان میکنم از دور سیاهی
16. خورشیدم و آیینهٔ تحقیق ندارم
17. زان پیش که آید به جنون ساغر هستی
18. مینا به دل سنگ شکستهست خمارم
19. در وصل ز محرومی دیدار مپرسید
20. آیینه نفهمیدکه من با که دچارم
21. چون رشتهٔ تسبیح خورم غوطه به صد جیب
22. تا سر به هواییکه ندارم به در آرم
23. کس قطرهکند تحفهٔ دریا چه جنون است
24. دل پیشکشت گر همه عذر است نیارم
25. شاید به نگاهیکندم شاد و بخواند
26. مکتوب امیدم برسانید به یارم
27. افسردگیگل نکشد آفت چیدن
28. بیدل چقدر گردش رنگست حصارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده