غزل شمارهٔ 226
1. باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما
2. همچو ساغر می بهلب داریم و مخموریم ما
3. پرتو خورشید جز در خاک نتوان یافتن
4. یکزمین و آسمان از اصل خود دوریمما
5. درتجلی سوختیم وچشم بینش وا نشد
6. سخت پابرخاست جهل مامگرطوریم ما
7. با وجود ناتوانی سر بهگردون سودهایم
8. چون مه سرخط عجزیم ومغروریم ما
9. تهمت حکم قضا را چاره نتوان یافتن
10. اختیار از ماست چندانیکه مجبوریم ما
11. مفت ساز بندگیگر غفلت وگر آگهی
12. پیش نتوان برد جزکاریکه مأموریم ما
13. بحر در آغوش و موج ما همان محوکنار
14. کارها با عشق بیپرواست معذوریم ما
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده