غزل شمارهٔ 2351
1. قابل بار امانتها مگو آسان شدیم
2. سرکشیها خاک شد تا صورت انسان شدیم
3. در عدم جنس محبت قیمت کونین داشت
4. تا نفس واکرد دکان همچو باد ارزان شدیم
5. ای بسا نقشیکه آگاهی به یاد ما شنید
6. تاکنون زیب تغافلخانهٔ نسیان شدیم
7. گفتگو عمری نفسها سوخت تا انجام کار
8. همچو شمع کشته در زیر زبان پنهان شدیم
9. سود اگر در پرده خون میشد زیانی هم نبود
10. چون مه از عرض کمال آیینهٔ نقصان شدیم
11. پیکر ما را چوگردون بی سبب خمکردهاند
12. در میان گویی نبود آندم که ما چوگان شدیم
13. غنچهٔ ما عرض چندین برگ گل در بار داشت
14. یک گرببان چاک اگر کردیم صد دامان شدیم
15. هرکسی ویرانهٔ خود را عمارت میکند
16. ما به تعمیر دل بی پا و سر ویران شدیم
17. آینه در زنگ مژگانی بهم آورده بود
18. چشم تا وا شد به روی نیک و بد حیران شدیم
19. بی تمیزی داشت ما را نازپرورد غنا
20. آخر از آدم شدن محتاج آب و نان شدیم
21. زین لباس سایگی کز شرم هستی تیره است
22. نور او پوشید ما را هر قدر عریان شدیم
23. اینقدرها حسرت آغوش هم میبوده است
24. هرکه شد چشم تماشای تو ما مژگان شدیم
25. هیچ نتوان بست نقش خجلت ازکمفرصتی
26. رنگ ما پیش از وفا بشکست اگر پیمان شدیم
27. پشت دستی هم نشد ریش از ندامتهای خلق
28. طبع ما وقتی پشیمان شد که بیدندان شدیم
29. بیدل از ما عالمی با درس معنی اشناست
30. ما به فهم خود چرا چون حرف و خط نادان شدیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده