غزل شمارهٔ 2354
1. تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم
2. خورشید عیان گشت مثالی که نمودیم
3. خون در جگر از حسرت دیدار که داریم
4. آیینه چکید از رگ آهی که گشودیم
5. امروز به یادیم تسلی چه توان کرد
6. ماییم که روزی دو ازین پیش تو بودیم
7. رنگی ننمودیم کزو یأس نخندید
8. چون غیب خجالتکش اوضاع شهودیم
9. نتوان طرف نیک و بد اهل جهان بود
10. از سیلی اوهام چو افلاک کبودیم
11. تا در دل از اندیشه غبار نفسی هست
12. یک دهر قیامتکدهٔ گفت و شنودیم
13. یکتایی و آرایش تمثال چه حرفست
14. گفتند دل است آینه باور ننمودیم
15. زین بیش خجالتکش غفلت نتوان زیست
16. ای شبههپرستان عدم است اینکه چه بودیم
17. بیدل ز تمیز اینقدرت شبهه فروشیست
18. ورنه به حقیقت نه زیانیم و نه سودیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده