بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2365

1. عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم

2. چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم

3. قدردان چمن عافیت خویش نه‌ایم

4. چه توان‌ کرد نصیب از گل آدم داریم

5. یک نفس آینهٔ انس نپرداخت نفس

6. فهم‌ کن اینهمه بهر چه ز خود رم داریم

7. کم و بیش آنچه‌کسی داشت رهاکرد و گذشت

8. فرض ‌کردیم کزین داشته ما هم داریم

9. زندگی پردهٔ سحر است چه باید کردن

10. عشرت هر دو جهان زین دو نفس غم داریم

11. نگسست از دل ما حسرت ایام وصال

12. دامن رفته ز دستی‌ست‌ که محکم داریم

13. با همه ذوق طلب طاقت دیدار کراست

14. این هوس به ‌که بر آیینه مسلم داریم

15. غیرتسلیم ز ما هیچ نمی‌آید راست

16. پا و سر چون خط پرگار به یک خم داریم

17. گر فضولی نشود ممتحن بست و گشاد

18. گنجها برکف دستی است‌ که بر هم داریم

19. عذر احباب تلافیگر آزار مباد

20. کوشش زخم به سامان چه مرهم داریم

21. با همه ربط وفاق این چه دل افشاریهاست

22. سبحه سان پا به سر آبله‌ای هم داریم

23. شکر هم بیدل از آثار نفاق است اینجا

24. الفت‌، آنگه گله‌؟ پیداست حیا کم داریم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
* گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می‌زنم
شعر کامل
حافظ
* زهد با نیت پاک است، نه با جامهٔ پاک
* ای بس آلوده، که پاکیزه ردائی دارد
شعر کامل
پروین اعتصامی
* ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
* مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
شعر کامل
مولوی