غزل شمارهٔ 2421
1. آینهٔ وصل چیست، حیرتی آراستن
2. وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن
3. مفت تماشاست حسن لیک به شکر نگاه
4. از سر خود بایدت چون مژه برخاستن
5. جلوهٔ رنگ دویی خون حیا میخورد
6. سخت ادب دشمنیست آینه آراستن
7. به که به پیش کریم نازکنی وقت جرم
8. ورنه ز کم همتیست عذر گنه خواستن
9. عیش و غم روزگار طعمهٔ یکدیگرند
10. حاصل روز و شب است در بر هم کاستن
11. نیستکف خاک ما قابل عرض غبار
12. پیشتر از ما نشست جرأت برخاستن
13. بیدل اگر محرمی جلوهٔ بیرنگ باش
14. دام تماشا مکن کلفت پیراستن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده