غزل شمارهٔ 2468
1. غنیمت گیر چون آیینه محو شان خود بودن
2. جهانی را تماشا کردن و حیران خود بودن
3. چه صحرا و چه گلشن گر تأمل رهبرت گردد
4. سلامت نیست غیر از پای در دامان خود بودن
5. ز تشویش دو عالم چشم زخم آزاد میباشد
6. ته یک پیرهن از پیکر عریان خود بودن
7. دو دم شغل معاصی انتظار رحمتی دارد
8. که باید تا ابد شرمندهٔ احسان خود بودن
9. تو محرم نشئهٔ فرصتشناسینیستی ورنه
10. بهصد فردوس دارد ناز در زندان خود بودن
11. خیال سدره و طوبی نیاز طاق نسیانکن.
12. نگاهی بایدت در سایهٔ مژگان خود بودن
13. رضای خاطر فرصت ضرور افتاده است اینجا
14. به هر تقدیر باید خادم مهمان خود بودن
15. کمان قبضهٔ اسرار یکتایی به زه دارد
16. مقیم گوشهٔ تحقیق در میدان خود بودن
17. یقین را شبهه دیدی آگهی را جهل فهمیدی
18. خدایی داد از کف منکر فرمان خود بودن
19. وجوب آینه خود نیز جز پیش تو نگذارد
20. زمانی گر توانی محرم امکان خود بودن
21. به گرد خویش میگردد سپهر و نازها دارد
22. که تا هستیست میباید همین قربان خود بودن
23. تبسم واری از اخلاق میخواهد وفا بیدل
24. نمک دارد همین مقدار شور خوان خود بودن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده