غزل شمارهٔ 2500
1. ترشح مایهای ناز دلی را محو احسانکن
2. تبسم میکند آیینه برگیر و نمکدان کن
3. طربگاه جهان رنگ استعداد میخواهد
4. در اینجا هر قدر آغوشگردی گل به دامان کن
5. شکست خودسری تسخیر صد حرص و هوس دارد
6. جهانیگبر از یککشتن آتش مسلمانکن
7. بهار جلوهای گر اندکی از خود برون آیی
8. چو تخم از ربشه بیرون دادنی تحریک مژگان کن
9. به گوشم از شبستان عدم آواز میآید
10. که چون طاووس اگر از بیضه وارستی چراغان کن
11. نگاه یار هر مژگان زدن درس رمی دارد
12. تو هم ای بیخبر از خود رو و گرد غزالان کن
13. اگر در سایهٔ مژگان مورت جا دهد فرصت
14. به راحت واکش و آرایش چتر سلیمان کن
15. به دریا قطره ی گمگشته از هر موج میجوشد
16. فرو رو در گداز دل جهانی را گریبان کن
17. به جرم بیگناهی سوختن هم حیرتی دارد
18. به رنگ شمع از هر عضو خویش آیینه عریان کن
19. نفس دزدیدنت کیفیت دل نقش میبندد
20. گهر انگارهای داری به ضبط موج سوهان کن
21. ز خاک رفتگان بر دیده مشتی آب زن بیدل
22. بدین تدبیر دشوار دو عالم بر خود آسان کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده