غزل شمارهٔ 271
1. شفق در خون حسرت میتپد از دیدن مینا
2. عقیق آب روان میگردد از خندیدن مینا
3. جگرها بر زمین میریزد ازکف رفتن ساغر
4. دلی در زیر پا دارد به سر غلتیدن مینا
5. بنال از درد غفلت آنقدرکز خود برون آیی
6. به قدرقلقل است ازخویش دامن چیدن مینا
7. سراغ عیش ازین محفل مجوکز جوشدلتنگی
8. صدایگریه پیچیدهست بر خندیدن مینا
9. تنکسرمایه استآندلکهشد آسودگیسازش
10. به بیمغزی دلیلی نیست جز خوابیدن مینا
11. به سعی بیخودی قلقل نوای ساز نیرنگم
12. شکست رنگ دارد اینقدر نالیدن مینا
13. رعونت در مزاج میپرستان ره نمییابد
14. چه امکان است از تسلیم سر پیچیدن مینا
15. نزاکت هم درتن محفل بهکف آسان نمیآید
16. گداز سنگ میخواهد به خود بالیدن مینا
17. بساط ناز چیدم هرقدرکز خود برون رفتم
18. پری بالید در خورد تهیگردیدن مینا
19. خموشی چند، طبع اهل معنی تازهکن بیدل
20. به مخموران ستم دارد نفس دزدیدن مینا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده