غزل شمارهٔ 331
1. در شهد راحتند فقیران بوریا
2. آسودهاند در شکرستان بوریا
3. بر قسمت فتادهکس ازپشت پا زند
4. نی میخلد به ناخنش از خوان بوریا
5. برگیر و دار اهل جهان خنده میکند
6. رند برهنه پای بیابان بوریا
7. بر خاک خفتگان به حقارت نظر مکن
8. آید صدای تیغ ز عریان بوریا
9. وقت فتادگی مشو از دوستان جدا
10. این است نقش مسلک یاران بوریا
11. افتادگیست سرمهٔ آواز سرکشان
12. در بند ناله نیست نیستان بوریا
13. درگنج خلوتیکه بلندست دست فقر
14. پیچیدهایم پای به دامان بوریا
15. بیدل بهسرکشانجهان چشمعبرت است
16. سرتا به پای زخم نمایان بوریا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده