غزل شمارهٔ 357
1. به خاک راهکهگردید قطرهزن مهتاب
2. که چونگلاب فشاندم به پیرهن مهتاب
3. به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست
4. جهانگرفت به یک برگ یاسمن مهتاب
5. دگر چه چاره جز آتش زدن بهکسوت هوش
6. فتاده است به فکرکتان من مهتاب
7. در آن بساطکه شمع طرب شود خاموش
8. زپنبهٔ سرمینا برون فکن مهتاب
9. به این صفا نتوان جلوهٔ صباحت داد
10. گذشته است ز خوبان سیمتن مهتاب
11. به هر طرف نگری عیش میخرامد و بس
12. ز بسکهکرد به فکر سفر وطن مهتاب
13. ز چاه ظلمت این خاکدان رهایی نیست
14. مگر ز چیدن دامنکند رسن مهتاب
15. عبث ز وهم، بساط دوام عیش مچین
16. کهکرد تا سحر این جامه راکهن مهتاب
17. بهگلشنیکه حیا شبنم بهارتو بود
18. گداخت آینه چندانکه شد چمن مهتاب
19. سراغ عیشی از این انجمن نمییابم
20. مگر چو شمع دمانم ز سوختن مهتاب
21. شهید ناز تو در خاک بیتماشا نیست
22. ز موج خون چمنی دارد ازکفن مهتاب
23. مباش بیخبر از فیض گریهام بیدل
24. که شسته است جهان را به اشک من مهتاب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده