غزل شمارهٔ 383
1. به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب
2. تو زاشک آن همهکم نهای قدمی زآبله پا طلب
3. ز مراد عالم آب و گل به در جنون زن و واگسل
4. اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب
5. بهکجاست صدر و چه آستانکه گذشتهای تو از این و آن
6. چو نگاه حسرت ازاین مکان، همه چیز رو به قفا طلب
7. ز سهر اگر همه بگذری، تو همان به سایه برابری
8. به علاج شعلهٔ خودسری نمی ازجبین حیا طلب
9. به فسانهٔ هوس آنقدر مفروش شهرتکر و فر
10. چو غبار انجمن سحر نفسی شمار و هوا طلب
11. ز هوایکبر و سر منی همه راست ننگ فروتنی
12. توبه ذوق منصب ایمنی زپرشکسته هما طلب
13. دل ذرهگر همه خونکند، زکمآوری چه فزونکند
14. عملیگرازتوجنونکند، بهعدم فرست و جزا طلب
15. کف پای حجلهنشین ما، به خیالکردهکمین ما
16. پیآرزویجبینمابهسراغرنگ حنا طلب
17. شده رمز جلوهٔ بینشان به غبار آینهات نهان
18. نفسی به صیقل امتحان برو از میان و صفا طلب
19. طلب تو بس بود اینقدرکه ز معنیی ببری اثر
20. به خودت اگرنرسد نظر به خیال پیچ و خدا طلب
21. چه خوش آنکه ترک سببکنی بهٔقین رسی وطربکنی
22. زحقیقتآنچه طلبکنی به طریق بیدل ما طلب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده