غزل شمارهٔ 403
1. هرکجا گلکرد داغی بر دل دیوانه سوخت
2. اینچراغبیکسی تا سوختدر ویرانه سوخت
3. عالم از خاکستر ما موج ساغر می زند
4. چشم مخمور که ما را اینقدر مستانه سوخت
5. حسن یک مژگان نگه را رخصت شوخی نداد
6. شمع این محفل تپشها در پر پروانه سوخت
7. مژده وصل تو شد غارتگر آسایشم
8. خوابدرچشممهمانشیرینیافسانه سوخت
9. وضع دنیا هیچ بر دیوانه تاثیری نکرد
10. بیشتر این برق عبرت خرمن فرزانه سوخت
11. داغ دل شد رهنمایکوه و هامون لاله را
12. سر به صحرا میزند هرکس متاع خانه سوخت
13. برق ناموس محبت را چو داغ آیینهام
14. من به خاکستر.نشستمگر دل بیگانه سوخت
15. مستی چشم تورا نازمکه برق حیرتش
16. موجمی را چوننگه در دیدهٔ پیمانه سوخت
17. بسکه خوبان را ز رشک جلوهات داغ است دل
18. میتوان از آتش سنگ صنم بتخانه سوخت
19. دور چشم بد زیانکار زمین الفتم
20. مزرعی دارم که باید چون سپندم دانه سوخت
21. آرزوها در نفس خون کرد استغنای دل
22. ناله در زنجیر از تمکین این دیوانه سوخت
23. بسمل آن طایرم بیدلکه درگلزار شوق
24. چون شرار ازگرمی پرواز بیتابانه سوخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده