غزل شمارهٔ 411
1. دی ترنگی از شکست ساغرم کل کرد و ریخت
2. ششجهت کیفیت چشم ترم گل کرد و ریخت
3. شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند
4. تا سحر آیینه از خاکسترمگلکرد و ریخت
5. خلوت رازم بهشت غیرت طاووس گشت
6. رنگها چون حلقه بیرون درم گلکرد و ریخت
7. تا تجرد از اثر پرداخت اجزای مرا
8. سایه همچون مو، ز جسملاغری گل کرد و ریخت
9. ای هوس دیگر چه دکان قیامت چیدنست
10. برکف خونیکه چونگل در برم گلکرد و ریخت
11. سیر این باغمکفیل یک سحر فرصت نبود
12. خنده واری تاگریبان بر درمگلکرد و ریخت
13. سرنگون شرم عصیان را چه عزت، کو وقار
14. آبروی من ز دامان ترم گل کرد و ریخت
15. داغم از اوج و حضیض دستخاه انفعال
16. بر فلکهم یکعرقوار اخترم گلکرد و ریخت
17. سعی مژگان جز ندامتساز پروازی نداشت
18. بسکه ماندم نارسا اشک از پرم گل کرد و ریخت
19. صفحهام یاد که آتش زد که تا مژگان زدن
20. صد نگاه واپسین از پیکرم گل کرد و ریخت
21. هیچ فردوسی به سامان دل خرسند نیست
22. خاک هم گر خواست ریزد بر سرم گل کرذ و ریخت
23. تا بپوشم بیدل آنگنجیکه در دل داشتم
24. عالم ویرانی از بام و درم گل کرد و ریخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده