غزل شمارهٔ 430
1. سایهٔ دستی اگر ضامن احوال ماست
2. خاک ره بیکسیست کز سر ما برنخاست
3. دل به هوا بستهایم، از هوس ما مپرس
4. با همه ببگانه است آنکه به ما آشناست
5. داغ معاش خودیم، غفلت فاش خودیم
6. غیر تراش خودیم، آینه از ما جداست
7. آن سوی این انجمن نیست مگر وهم و ظن
8. چشم نپوشیدهای عالم دیگر کجاست
9. دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز
10. آبلهٔ پای شمع در خور ناز عصاست
11. گر نهای از اهل صدق دامن پاکان مگیر
12. آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست
13. صبح قیامت دمید پردهٔ امکان درید
14. آینهٔ ما هنوز شبنم باغ حیاست
15. در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس
16. لیک نپرسید کس خانهٔ عبرت کجاست
17. بسکه تلاش جنون جام طلب زد به خون
18. آبلهٔ پا کنون کاسهٔ دست گداست
19. هستیکلفت قفس نیست صفابخشکس
20. در سر راه نفس آینه بخت آزماست
21. قافلهٔ حیرت است موجگهر تا محیط
22. ای امل آوارگان صورت رفتن کجاست
23. معبد حسن قبول آینهزار است و بس
24. عرض اجابت مبر، بینفسیها دعاست
25. کیست درین انجمن محرم عشق غیور
26. ما همه بیغیرتیم آینه درکربلاست
27. بیدل اگر محرمی رنج تک و دو مبر
28. در عرق سعی حرص خفت آب و بقاست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده