غزل شمارهٔ 436
1. فضای وادی امکان پر از غبار فناست
2. چه آسمانچهزمینمغز ایندو پوستهواست
3. ز راستی مدد حال گوشهگیریهاست
4. کمان کشیدن قد خمبده کار عصاست
5. به فیض میکشی ز دم شکوه آزادیم
6. سیاه مستی ما سرمهٔ خموشی ماست
7. نمیرسد کف عشاق جز به نالهٔ دل
8. که دست باده کشان تا به گردن میناست
9. ز خاک ما نتوان برد ذوق خرسندی
10. جو صبح اگر همه بر باد رفته دست دعاست
11. مقیمکوی امید از فنا چه غم دارد
12. غبار رهگذر انتظار، آب بقاست
13. ز سیر عالم دل غافلیم ورنه حباب
14. سری اگر به گریبان فرو برد دریاست
15. به غیر خودسری از وضع دهر نتوان یافت
16. عبار نیز درین دشت پیش خود برپاست
17. به هر طرف که نهی گوش ، یأس میجوشد
18. جهان حادثه، ساز دل شکستهٔ ماست
19. حبابوار دربن بحر غیر خلوت دل
20. به گوشهای که توان یک نفس کشید، کجاست
21. زبان حسرت مخمور منکه ذرتابد
22. ز بس شکسته دلم ساغرم شکسته صداست
23. ز درد بیاثری فال اشک زد آهم
24. شراب ساغر شبنمگداز سعی هواست
25. جفاکشان همه دم صرفکار یکدگرئد
26. ز پا فتادن اشک از برای ناله عصاست
27. همین نه ریشه قفس دارد از سلامت تخم
28. ز دست عافیت دل نفس هم ابله پاست
29. به نارسایی خود بینیازیی داریم
30. شکسته بالی یاس آشیان استغناست
31. غبار عجز بودکسوت ظفر بیدل
32. شکستگی، ز رهی همچو موج در بر ماست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده