غزل شمارهٔ 441
1. نسبت اشراف با دونان خطاست
2. سر اگرگردید نتوانگفت پاست
3. آه بیتاثیرما راکم مگیر
4. هرکجا دودی است آتش در قفاست
5. بیجفای چرخ دل را قدر نیست
6. روسفیدیهای تخم از آسیاست
7. تیرهبختی خال روی عاجزیست
8. بر زمین گر سایه باشد خوش اداست
9. پیش ما آزادگان دشت فقر
10. دامگاه مکر نقش بوریاست
11. عاجزی هم بال شهرت میکشد
12. بو شکست ساغر گل را صداست
13. بهر عبرت سرمهای درکار نیست
14. یک قلم اجزای عالم توتیاست
15. بیخودی دل را عمارتگر بس است
16. خانهٔ آیینه از حیرت بپاست
17. گر ز خود رستی نه صید است و نه دام
18. چون شرر از سنگ بر در زد هواست
19. بیتمیزی از مذلت فارغ است
20. تا ز حاجت نیستی آگه غناست
21. پیرگشتی از فنا غافل مباش
22. صورت قد دو تا ترکیب لاست
23. های و هوی محفل فغفور چند
24. موی چینی طاق نسیان صداست
25. بیدل از آیینه عبرت گیر و بس
26. تا نفس باقی بود دل بیصفاست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده