غزل شمارهٔ 447
1. بازگردون در عبیرافشانی زلف شب است
2. سرمهٔخطکه امشب نور چشمکوکب است
3. تشنگان وادی امید را ترکن لبی
4. ایکهجوشچشمهٔخضرتبهچاهغبغب است
5. یاد زلفتگر نباشد دل تپش آواره نیست
6. طایر ما را پریشانی ز پرواز شب است
7. مدت بیماری امکانکه نامش زندگیست
8. یکنفس تحریکنبض ویشررگرد تب است
9. هرکه را دیدیم درس وحشت ازبر میکند
10. مخمل آفاق طفلان جنونرا مکتب است
11. جان بیرنگیست هرکس بگذرد از قید جسم
12. ناله چون از لب برون آمد هوایش قالب است
13. از فریب سرمهساییهای آن چشم سیاه
14. سرمهدان را میل انگشت تحیر بر لب است
15. ذرهای در دشت امکان از هوس آزاد نیست
16. صبح و شام اینجا غبارکاروان مطلب است
17. نیستتشویش خر و بارت به غیر از عذر لنگ
18. گرتوانی رفتن از خود بیخودی هم مرکب است
19. در بیابانی که ما راه طلب گمکردهایم
20. کرم شبتابی اگردر جلوه آیدکوکب است
21. جز شکست بیضه تعمیرپرپروز نیست
22. گر ز خودداری دلت وارست مذهبمشرب است
23. بر لب اظهار بیدل مهر خاموشیاست لیک
24. سینهٔما چون خممیگرم جوشیارب است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده