غزل شمارهٔ 46
1. جنونکی قدردانکوه و هامون میکند ما را
2. همان فرزانگی روزی دومجنون میکند ما را
3. نفس هر دمزدن صدصبح محشر فتنه میخندد
4. هوای باغ موهومی چه افسون میکند ما را
5. کسی یا رب مبادا پایمال رشک همچشمی
6. حنا چندان که بوسد دست او خون میکند ما را
7. چو صبح آنجاکه خاک آستانش در خیال آید
8. همه گر رنگ میگردمکهگردون میکند ما را
9. تماشای غرور دیگران هم عالمی دارد
10. بهروی زر، نشست سکه، قارون میکند ما را
11. حساب چون و چند اعتبار دفتر هستی
12. بهجزصفرهوس برما چه افزون میکند ما را
13. حباب ما اگر زین بحر باشد جرعهٔ هوشش
14. که تکلیف شراب از جام واژون میکند ما را
15. فنا از لوح امکان نقش هستی حککند، ورنه
16. عبارت هرچه باشد ننگمضمون میکند مارا
17. همه گر آفتاب آییم در دورانگه عشرت
18. کسوفی هستکاخر در می افیون میکندمارا
19. ز ساز سرو و بید این چمن و آواز میآید
20. که آه از بیبری نبودکه موزون میکند ما را
21. شبستان معاصی صبح رحمت آرزو دارد
22. همین رخت سیه محتاج صابون میکند مارا
23. کسی تا چند بیدل کلفت تعمیر بردارد
24. فشار بام و در از خانه بیرون میکند ما را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده