غزل شمارهٔ 471
1. در تپشآباد دهر حیرت دل لنگر است
2. مرکز دور محیط آب رخگوهر است
3. چرخ ز سرگشتگیگرد سحر سازکرد
4. سودن صندل همان شاهد دردسر است
5. لاف هنر بیهدهست تا ننمایی عمل
6. تیغ نگردد چنارگر همه تن جوهر است
7. نیست غبار اثر محرم جولان ما
8. کز عرق شرم عجز راه فضولی تر است
9. رشتهٔ ساز امید درگره عجز سوخت
10. شوق چه شوخیکند ناله نفسپرور است
11. رهرو تسلیم را، راحله افتادگی
12. قافلهٔ عجز را خاک شدن رهبر است
13. تا به قبولی رسی دامن ایثارگیر
14. شامهٔ آفاق را صیتکرم عنبر است
15. بحث عدو را مده جز به تغافل جواب
16. زانکه حدیث درشت درخورگوش کر است
17. دام تپشهای دل حسرت سیر فناست
18. شعلهٔ بیتاب ما بسمل خاکستر است
19. رویکهدارد عرق، دیدهسرشک آشناست
20. زلفکه در تابرفت نسخهٔدل ابتر است
21. چاکگریبان ما سینه به صحراگشود
22. تنگی خلق جنون این همه وسعتگراست
23. بیدل از این انجمن سرخوش دردیم و بس
24. بزم چو باشد شراب آبلهاش ساغر است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده