غزل شمارهٔ 502
1. دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است
2. ز موج پیرهن این محیط پرخسک است
3. بهار رنگ جهان جلوهٔ خزان دارد
4. بقم درین چمن حادثات اسپرک است
5. ز اهل صومعه اکراه نیست مستان را
6. کهترشروییزاهدبه بزممی نمک است
7. زعرض شیشه تهی نیست نسخهٔ تحقیق
8. توآنچهکردهای از خویش انتخابشک است
9. به عالم بشری غیر خودنمایی نیست
10. کسیکه بگذرد از وهمخویشتنملک است
11. قد خمیدهکند، تنپرست را هموار
12. مدار راسترویهای فیل برکجک است
13. فزودهایم به وحدت ز شوخچشمیها
14. دمیکهمحو شد اینصفر هرچههستیک است
15. نظر به گرد ره انتظار دوختهایم
16. به چشم دام سیاهی صید، مردمک است
17. خطی بهصفحهٔدل بیخراششوقتو نیست
18. ز رویبحر بهجز موجهرچههستحک است
19. میام به ساغر دل نقل یاس میگردد
20. چو زخم، قطرهٔآبیکه میخورمگزک است
21. دوییکجاست، ز نیرنگ احولی بگذر
22. که یک نگاه میان دوچشم مشترک است
23. به اوج آگهیات نردبان نمیباید
24. نگاه تا مژه برداشتهست بر فلک است
25. اگر ز سوختگانی، سواد فقرگزین
26. که شام چهرهٔ زرین شمع را محک است
27. دگرمپرس ز سامان بزم ما بیدل
28. ز شور اشکخود اینجاکبابرا نمک است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده