غزل شمارهٔ 529
1. چشمیکه ندارد نظری حلقهٔ دام است
2. هرلبکه سخن سنج نباشد لب بام است
3. بیجوهری از هرزه دراییست زبان را
4. تیغیکه به زنگار فرورفت نیام است
5. مغرورکمالی ز فلک شکوه چه لازم
6. کار تو هم از پختگی طبع تو خام است
7. ای شعلهٔ امید نفس سوخته تا چند
8. فرداست که پرواز تو فرسودهٔ دام است
9. نومیدیام از قید جهان شکوه ندارد
10. با دام و قفس طایر پرریخته رام است
11. کی صبح نقاب افکند از چهرهکه امشب
12. آیینهٔ بخت سیهم درکف شام است
13. نی صبربه دل ماند ونه حیرت به نظرها
14. ای سیل دل وبرق نظراین چه خرام است
15. مستند اسیران خم وپیچ محبت
16. در حلقهٔگیسوی تو ذکر خط جام است
17. بگذر ز غنا تا نشوی دشمن احباب
18. اول سبق حاصل زرترک سلام است
19. گویند بهشت است همان راحت جاوید
20. جاییکه به داغی نتپد دل چه مقام است
21. چشم تو نبسته است مگرگفت و شنودت
22. محو خودی ای بیخبر افسانهکدام است
23. بیدل بهگمان محو یقینم چه توانکرد
24. کم فرصتی از وصلپرستان چه پیام است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده