غزل شمارهٔ 620
1. لوحهستی یک قلم از نقش قدرت عاری است
2. آمد ورفت نفس مشق خط بیکاری است
3. از ره غفلت، عدم را، هستی اندیشیدهایم
4. شبهه تقریریم و استفهام ما انکاری است
5. ذرهایم اما به جشم خود گران !فتادهایم
6. اندکی همچون به عرض آمد همان بسیاری است
7. پسمل ناز،کهام یاربکه از توفان شوق
8. هر سر مویم چو مژگان مایهٔ خونباری است
9. دیده کو تا بنگرد کامروز سروناز من
10. همچو عمر عاشقانسرگرمخوشرفتاری است
11. از خمار ناتوانیها چسان آید برون
12. سایهٔ مژگان نگاهش را شب بیماری است
13. هرکه را حسرت، شهید تیغ بیدادش کند
14. هر دو عالم عرض یک آغوش زخم کاری است
15. با همه وارستگی سودا تغافلپیشه نیست
16. موی مجنون در تلافیهای بیدستاری است
17. عقدهٔ اشکی اگر باقیست دل خون میخورد
18. تا بود یک غنچه این باغ از شکفتن عاری است
19. عالمی با فتنه میجوشد ز مرگ اغنیا
20. خواب این ظالمسرشتان بدتر از بیداری است
21. گردن تسلیم مشتاقان ز مو باریکتر
22. بر سر ما همچو آب، احکام تیغت جاری است
23. از من بیدل قناعتکن به فریاد حزین
24. همچو تار ساز نقد ناتوانان زاری است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده