غزل شمارهٔ 860
1. دی بهشبنمگریهٔما نوگلی خندید و رفت
2. از زبان اشک هم درد دلی نشیند و رفت
3. از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است
4. چوننفس باید بر اینآیینه همپیچید و رفت
5. شمع محفل بر خموشی بست و مینا بر شکست
6. هر کسی زین انجمن طرز دگر نالید و رفت
7. زین بیابان هر قدم خار دگر داردکمین
8. رهروانرا پیشپای خویش باید دید و رفت
9. عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نیست
10. اشک در بیدست و پایی ها به سر غلتید و رفت
11. کوشش واماندگان هم ره به جایی می برد
12. سر به پایی میتوان چون آبله دزدید و رفت
13. عالمی صد ناله پیشآهنگی امید داشت
14. یک نگاه واپسین ناگاه برگردید و رفت
15. ای سحر در اشک شبنم غوطه میباید زدن
16. کز شکست رنگ بر ما عافیت خندید و رفت
17. هیچ شبنم برنیارد سر ز جیب نیستی
18. گر بداند کز چه گل خواهد نظر پوشید و رفت
19. زان دهان بینشان بوی سراغی بردهام
20. تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت
21. صبحدم بیدل خیال نوبهار آیینهای
22. ازتبسم برگل زخمم نمک پاشید و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده