غزل شمارهٔ 864
1. رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت
2. این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت
3. از صبح این چمن طربی چشم داشتیم
4. آخر نفس بر آینهٔ ما دمید و رفت
5. دیگر پیام ما بر جانان که میبرد
6. اشکی که داشتیم ز مژگان چکید و رفت
7. چندین چمن فسرد به خون امید ما
8. رنگ حنا گلی که مپرسید چید و رفت
9. ذوق وفای وعدهات از دل نمیرود
10. قاصد ثمر نبود که گویم رسید و رفت
11. لبیک کعبه، مانع ناقوس دیر نیست
12. اینجا فسانههاست که باید شنید و رفت
13. پرسیدم از حقیقت مرگ قلندری
14. گفتند بی غم تو و من، خورد و رید و رفت
15. گففم رموز مطلب هستی بیانکنم
16. تا بر زبان رسید سخن لب گزید و رفت
17. گردید پیریام ادبآموز عبرتی
18. کز تنگنای عمر جوانی خمید و رفت
19. وامانده بود هوش درین دشت بیکران
20. لغزپد پای سعی و رهی بد سپید و رفت
21. بیدل دو دم به الفت هستی نساختیم
22. جولان او ز دامن ما چین کشید و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده