غزل شمارهٔ 873
1. جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت
2. چه سنگ بود یارب سایهٔ دیوار مژگانت
3. تحیر بر سراپای تو واکردهست آغوشی
4. که چون طاووس نتوان دید بیرونگلستانت
5. کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا
6. بهجای خون عرق میریزد از زخم شهیدانت
7. بهارت را فسون اختراعی بود مستوری
8. قبای ناز چونگلکرد پیشاز رنگ عریانت
9. مگر پشت لبی خواهد تبسم سبزکرد امشب
10. قیامت بر جگر میخندد ازگرد نمکدانت
11. به شوخیهای استغنا نگهواری تغافل زن
12. سرشکم لغزشی دارد نیاز طرز مستانت
13. سواد ناز روشنکرد حسن از سعی تعمیرم
14. سفالی یافت درگلکردن این خاک ریحانت
15. چه نیرنگ است سامان تماشاخانهٔ هستی
16. مژه بر خویش واکردم جهانیگشت حیرانت
17. شکست دل به آن شوخی ز هم پاشید اجزایم
18. کهگلکرد از غبارمگردهٔ تصویر پیمانت
19. به رنگیگل نکردمکز حجابت برنیاوردم
20. مصور داشت در نقشم کشیدنهای دامانت
21. حریف معنی تحقیق آسانکس نشد بیدل
22. چوتار سبحه چندین نقبمیخواهدگریبانت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده