غزل شمارهٔ 898
1. از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح
2. آفتاب آیینه کارد در ره جولان صبح
3. باطن پیران فروغآباد چندین آگهیست
4. فیض دارد گوهری ازگنج بیپایان صبح
5. نور صاحبرونق ازگردکساد ظلمت است
6. کفر شب از کهنگیها تازه کرد ایمان صبح
7. گاه خاموشی نفس آیینهٔ دل میشود
8. سود خورشید است هرجا گل کند نقصان صبح
9. دستگاه نازم از سعی جنون آماده است
10. دارم از چاک گریبان نسخهٔ توفان صبح
11. فتح بابی آخر از چاک دلم گلکردنیست
12. سایهٔ چشم سفیدی هست بر کنعان صبح
13. بیخودی سرمایهٔ ناموسگاه وحشتم
14. میتوان داد از شکسترنگ من تاوان صبح
15. محو انجامم دماغ سیر آغازم کجاست
16. بر فروغ شمع کم دوزد نظر حیران صبح
17. آنچه آغازش فنا باشد ز انجامش مپرس
18. میتوان طومار امکان خواند از عنوان صبح
19. چند باید بود در عبرتسرای روزگار
20. تهمتآلود نفس چون پیکر بیجان صبح
21. نسخهٔ شمعم که از برجستگیهای خیال
22. مقطعم برتر گذشت از مطلع دیوان صبح
23. مرگ اهل سوز باشد حرف سرد ناصحان
24. شمع را تیغ است بیدل جنبش دامان صبح
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده