غزل شمارهٔ 973
1. تصور جوهر اکاهی قدرتکجا دارد
2. بهار فضل آن سوی تعقل رنگها دارد
3. نهال آید برون تخمی که افشانند بر خاکش
4. دربن صحرا ز پا افتادن ایجاد عصا دارد
5. ندید از آبله ریگ روان منع جنونتازی
6. بهنومیدی زپا منشینکه هر وامانده پا دارد
7. بهگردون میبرد نظاره را واماندن مژگان
8. مشو غافل ز پروازی که بال نارسا دارد
9. غریق آیی برون تا محرم تحقیق سازندت
10. که این دپا بقدر موج دستی آشنا دارد
11. اثرهای دعا روشن نشد بیاحتیاج اینجا
12. ز اسرار کرم گر آگهی دارد گدا دارد
13. سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل
14. بقدر گم شدنها هرکه اینجا رهنما دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده