غزل شمارهٔ 974
1. حرصت آن نیست که مرگش ز هوس وادارد
2. درکفن نیز همان دامن دنیا دارد
3. زین چمن برگ گلی نیست نگرداند رنگ
4. باخبر باش که امروز تو فردا دارد
5. همه از جلوه به انداز تغافل زدهایم
6. آنچه نادیده توان دید تماشا دارد
7. جاده در دامن صحرای ملامت چاکیست
8. که سر بخیه ز نقش قدم ما دارد
9. دم تیغ تو نشد منفعل ازکشتن ما
10. خون عاشق چقدر آب گوارا دارد
11. سایهٔگم شده محو نظر خورشید است
12. هرکه ز خویش رود در چمنت جا دارد
13. لاله در دامن این دشت به توفان زده است
14. یاس مجنون چقدرگرد سویدا دارد
15. مقصد نالهٔ دل از من مدهوش مپرس
16. شوق مست است ندانم چه تقاضا دارد
17. منکر وحشت ما سوختهجانان نشوی
18. شعله در بال و پر ریخته عنقا دارد
19. ما و من نغمهٔ قانون خیال است اینج
20. اثر هستی ما قطره به دریا دارد
21. لفظ گل کردهای آیینهٔ معنی برگیر
22. پری اسمیستکه از شیشه مسما دارد
23. رهرو از رنج سفر چاره ندارد بیدل
24. موج ، دایم ز حباب آبلهٔ پا دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده