شمارهٔ 11-بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
1. بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
2. بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را
3. زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن
4. باز به بزم ما نگر ، آتش جام خویش را
5. دام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری
6. صید چرا نمی کنی طایر بام خویش را
7. ریگ عراق منتظر ، کشت حجاز تشنه کام
8. خون حسین باز ده کوفه و شام خویش را
9. دوش به راهبر زند ، راه یگانه طی کند
10. می ندهد بدست کس عشق زمام خویش را
11. ناله به آستان دیر بیخبرانه می زدم
12. تا بحرم شناختم راه و مقام خویش را
13. قافله بهار را طایر پیش رس نگر
14. آنکه بخلوت قفس گفت پیام خویش را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده