فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 398

1. خواست دلم که ماتمم سور شود نمیشود

2. از سرم آتش هوا دور شود نمیشود

3. از سر بوالهوس هوس جز غم عشق کی برد

4. ظلمت شب بغیر روز نور شود نمیشود

5. مهر بتان دلفریب عقل ز سر نمی‌برد

6. مستی باده هوس شور شود نمیشود

7. آنکه چشید ذوق می میل بزهد کی کند

8. دیده که دید روی دوست کور شود نمیشود

9. زاهد خشک را شراب مست کند نمیکند

10. دیو بصحبت ملک حور شود نمیشود

11. زاهد اگر ز بهر خلد شعله شود دلش چه سود

12. هر حجری ز آتشی طور شود نمیشود

13. خوی بدی چه جا گرفت می نرود بپند کس

14. مار چگونه از فسون مور شود نمیشود

15. دوش دلم ز بار خلق کاش رهد نمی‌رهد

16. پای گران ز سر مرا دور شود نمیشود

17. یار بوعدهٔ گهی خاطر فیض خوش کند

18. ماتم من بدین فسون سور شود نمیشود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نبیند چو تو نیز گردان سپهر
* به رزم و به بزم و به رای و به چهر
شعر کامل
فردوسی
* بیابان قناعت وسعتی دارد که هر موری
* نمی داند کم از ملک سلیمان چشم تنگش را
شعر کامل
صائب تبریزی
* غم عشق آمد و غم‌های دگر پاک ببرد
* سوزنی باید کز پای برآرد خاری
شعر کامل
سعدی