غزل شمارهٔ 542
1. عاشق که بود غلام معشوق
2. سرمست علیالدوام معشوق
3. از خویشتنش خبر نباشد
4. دایم مست مدام معشوق
5. مستی نکند ز آب انگور
6. مستیش همه ز جام معشوق
7. برخواسته از سر دو عالم
8. پابنده شده بدام معشوق
9. از کام و هوای خویش رسته
10. کامش همه گشته کام معشوق
11. گامی ننهاده هیچ جائی
12. جز بر آثار گام معشوق
13. گم کرده نشان و نام خود را
14. گشته است نشان بنام معشوق
15. وحشی صفت از جهان رمیده
16. وز جان و دلست رام معشوق
17. گوش هر قوم با سروشی است
18. گوش فیض و پیام معشوق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده