فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 742

1. دلا برخیز و پائی بر بساط خود نمائی زن

2. برندی سر برار آتش درین زهد دریائی زن

3. در آدر حلقه مستان و در کش یکدو پیمانه

4. بمستی ترک هستی کن دم از فرمانروائی زن

5. کمر بر بند در خدمت چونی از خویش خالی مشو

6. ز بی برگی بجو برگ و نوای بی نوائی زن

7. اسیر نفس بودن در خراب آباد تن تا کی

8. قدم در عالم جان نه در از خود رهائی زن

9. بخلوتخانه وحدت درا از خویش یکتا شو

10. بسوز این خرقه یا چاکی برین دلق دو تائی زن

11. زره گم گشتن اندر ظلمت آباد هوس تا چند

12. براه آی آتش اندر آرزوهای هوائی زن

13. بیفکن آنچه در سر داری و پای اندرین ره نه

14. گدائی کن درین درگاه و کوس پادشائی زن

15. بمردی وارهان خود را ازین بیگانگان بگسل

16. بشهر آشنائی آ صلای‌ آشنائی زن

17. ز پا افتادهٔ در راه وصل دوست خیزای فیض

18. دو دست استعانت در جناب کبریائی زن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گهی زلفش پریشان می‌کند یک دشت سنبل را
* گهی رخسارش آتش می‌زند یک باغ نسرین را
شعر کامل
فروغی بسطامی
* عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
* که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
شعر کامل
حافظ
* چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
* چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
شعر کامل
حافظ