فروغی بسطامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 154

1. روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد

2. کام دل تنگ من از آن تنگ‌دهان داد

3. گفتم که مرا از دهنت هیچ ندادند

4. خندید که از هیچ که را بهره توان داد

5. خرم دل مستی که گه باده‌پرستی

6. با شاهد مقصود چنین گفت و چنان داد

7. المنة لله که سبک‌بار نشستم

8. تا ساقی می‌خانه به من رطل گران داد

9. چون قمری از این رشک ننالد به چمن ها

10. کاین اشک روان را به من آن سرو روان داد

11. سودای نیاز من و ناز تو محال است

12. نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد

13. در راه طلب جان عزیزم به لب آمد

14. خوش آن که مقیم در جانان شد و جان داد

15. گر ایمنم از فتنهٔ دوران عجبی نیست

16. زیرا که به من چشم تو سر خط امان داد

17. آخر خم ابروی تو خون همه را ریخت

18. فریاد ز دستی که به دست تو کمان داد

19. آن روز ملائک همه در سجده فتادند

20. کز پرده رخت را ملک العرش نشان داد

21. هر اسم معظم که خدا داشت فروغی

22. در خاتم انگشت سلیمان زمان داد

23. فخر همه شاهان عجم ناصردین شاه

24. کز روی کرم داد دل اهل جهان داد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مکن حافظ از جور دوران شکایت
* چه دانی تو ای بنده کار خدایی
شعر کامل
حافظ
* کشم خنجر چو سوسن بر تن خویش
* چو گل در خون کشم پیراهن خویش
شعر کامل
جامی
* گفتی، ار من بروم هیچ مرا یاد کنی
* این حکایت به کسی گوی که جان خواهد داشت
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی