حافظ_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 143

1. سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

2. وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

3. گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

4. طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

5. مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

6. کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

7. دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

8. و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

9. گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

10. گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

11. بی دلی در همه احوال خدا با او بود

12. او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

13. این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

14. سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

15. گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

16. جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

17. فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

18. دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

19. گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

20. گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به بیداری نمی آید زشوخی بر زمین پایش
* مگر مشاطه در خواب آن پریرورا حنا بندد
شعر کامل
صائب تبریزی
* امشب کمند زلف ترا تاب دیگری است
* ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟
شعر کامل
رهی معیری
* همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست
* هم برون از عالمی، هم در کنار عالمی
شعر کامل
صائب تبریزی