غزل شمارهٔ 407
1. مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
2. یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
3. گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
4. گفت با این همه از سابقه نومید مشو
5. گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
6. از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
7. تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
8. تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
9. گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
10. دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
11. چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
12. بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
13. آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
14. خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
15. آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
16. حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده