غزل شمارهٔ 62
1. مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
2. تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
3. واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
4. طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
5. زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
6. بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
7. سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
8. هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
9. بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک
10. دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
11. گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
12. خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
13. میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
14. ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
15. حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
16. زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده