غزل شمارهٔ 77
1. چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
2. که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
3. تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را
4. ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
5. ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
6. همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
7. همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون
8. شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ ما کنی
9. تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
10. همهٔ غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی
11. تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران
12. قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده