1. زان پیش کز فراز در هفت خوان صبح

2. پرچم گشا شود علم کاویان صبح

3. چشم ستارگان همه از شوق می پرند

4. در رهگذار خسرو خاورستان صبح

5. بودم نهاده بر سر زانوی فکر سر

6. رایم چو آفتاب، ضمیرم به سان صبح

7. تیر دعای شب به هدف تا شود قرین

8. اندیشه در کشیدن زرّین کمان صبح

9. در عزّ و در علا، گهرم اختر شرف

10. در صدق و در صفا نفسم، هم عنان صبح

11. می زد نوا به صوت صریرم، خروس عرش

12. می شد به آفتاب ضمیرم قران صبح

13. جاری ز نوک خامۀ من چشمه سار فيض

14. راهی به بانگ نالۀ من کاروان صبح

15. پای عروج فکرت من بر نُه آسمان

16. عار همای همّت من استخوان صبح

17. ناگه سروش هاتف خلوتسرای قدس

18. آمد به گوش هوش دلم چون اذان صبح

19. کای آفتاب رای، چرا دل فسرده ای؟

20. افسردگی ندید کسی در جهان صبح

21. در خاطر تو گشته مجاور بهار فیض

22. در حضرت تو بسته به خدمت میان صبح

23. خواهد هر آنچه خاطر پاکت اشاره کن

24. ای چاکر تو خسرو گیتی ستان صبح

25. گفتم که آرزوی دل احرام کعبه ای ست

26. کاحرامیش، سزا نبود پرنیان صبح

27. آن درگهی که از پی دریوزۀ شرف

28. از کور کرده بوسه ربایی دهان صبح

29. آن قبّه ای که گرد سرش چون کبوتران

30. پر می زند همای بلند آشیان صبح

31. یعنی رواق روضۀ شیر خدا علی

32. کز سهم او زره شده ببر بیان صبح

33. آن عرش آشیانه که گلمیخ سدّه اش

34. صیقل زند به جبهۀ آیینه سان صبح

35. آن شاه شیر حمله، که مالید در مصاف

36. بر خاک راه، روی جهان پهلوان صبح

37. آن صفدری که لمعۀ برق سنان او

38. از هم چو ماهتاب بریزد کتان صبح

39. آن لجّۀ کرم که ز عجز سپاس او

40. پیچیده در گلو نفس ناتوان صبح

41. آن بی دریغ بخش، که بر خوان مکرمت

42. پروردۀ نمک بودش استخوان صبح

43. كلكم چو وصف صولت سرپنجه اش کند

44. ریزد ز رعشه، ناخن شیر ژیان صبح

45. در روزگار اگر نزند دم ز راستی

46. با تیغ آفتاب ببرّد زبان صبح

47. چون سیم و زر که از کف رادش به خاک ریخت

48. ریزد ستاره از نفس مهرگان صبح

49. نه پخته گیر گشت، نه مرهم پذیر شد

50. تیغش مگر شکافته برگستوان صبح

51. ای فیض گستری که از افزونیِ نوال

52. بر دست توست، چشم و دل بحر و كان صبح

53. تا دید از چراغ یقین تو پرتوی

54. شد در تنور سرد فلک، پخته نان صبح

55. هر دم ز تنگدستی خویش است شرمگین

56. در گلشن تو غنچه شود گلستان صبح

57. داغ غلامی تو نباشد نهفتنی

58. روشن به عالمی شده راز نهان صبح

59. خدّام روضۀ تو کنندش اگر قبول

60. گردد فتیله شمع تو را، ریسمان صبح

61. دوران ستمگر است، بفرما سپهر را

62. تا تيغ مهر باز کند از میان صبح

63. ایوان رفعت تو کجا، مدح من کجا؟

64. نتوان به آسمان شدن، از نردبان صبح

65. با من می شبانه به مدحت کشیده است

66. روشن شد این نهان ز لب می چکان صبح

67. چون ماهتاب، کاسۀ شیری ست آبدار

68. کالای دیدۀ من و جنس دکان صبح

69. بردارم آستین اگر از دیده شب چو شمع

70. نم گیرد آفتاب، در آیینه دان صبح

71. شاها منم که شور به عالم درافکند

72. گلبانگ خوش نوایی من چون زبان صبح

73. چون شمع خامه ام نفس آتشین کشد

74. روشن چراغ، بشنوی از روشنان صبح

75. در هند چون ترانۀ مدح تو سر کنم

76. خفتان درد تهمتن زابلستان صبح

77. در شام هجر اگر ز ولای تو دم زنم

78. بر دوش آسمان فکنم طیلسان صبح

79. افکنده از شرار پر و بال سوخته

80. پروانۀ چراغ تو آتش به جان صبح

81. نیروی مهر توست که با تیشۀ قلم

82. بر می تراشم این همه گوهر زكان صبح

83. بنگر که چون به نالی هم بسته شست من

84. پیکان خامه بر هدف امتحان صبح؟!

85. بازوی من قوی ست وگرنه درین مصاف

86. تن در نمی دهد به کشیدن کمان صبح

87. چون تیغ، در مصاف سخن تُندتر شود

88. چندان که می خورد نفسم بر فسان صبح

89. حلّاج لفظ و معنیم، اینک فتاده است

90. چون پنبه دردم چک من پودوتان صبح

91. بیند چوشان خامۀ گوهرفشان من

92. خواباند آسمان علم زرفشان صبح

93. اندیشه را چو خاره رگی بود، ریختم

94. خون هزار نغمه به بر در سنان صبح

95. در پیچ و تاب سنبل هر مصرعم حزین

96. پیچیده بوی نسترن بوستان صبح

97. اکنون برآر دست طلب ز آستین دل

98. همدوش مدّعاست دعا در زبان صبح

99. تا همچو من کسی نشود بر سخن سوار

100. تا ابلق زمانه بود زیر ران صبح

101. گلشن ز ابر دست تو بادا ریاض دل

102. روشن ز یمن مهر تو بادا روان صبح