قصیده شمارۀ 34 : در پاسخ کسی که برای او قصیده ای سروده، گفته است
1. ای به طبع تو افتخار سخن
2. قلمت آفریدگار سخن
3. از نم جویبار خامۀ تو
4. تازه رویی کند بهار سخن
5. جز مدادت که رشحۀ فيض است
6. نشکند باده ای خمار سخن
7. کند از خطّ و خال خامۀ تو
8. دل ربایندگی عذار سخن
9. از مداد تو، عنبرآگین است
10. شکن زلف تابدار سخن
11. به سرانگشت خامه بگشایی
12. گرهی گر فتد به کار سخن
13. گوهر بحر طبع شادابت
14. آرد آبی به روی کار سخن
15. تیرگی داشت در زمانه دو چیز
16. روز دانا و روزگار سخن
17. از تو امروز، قسط و دانایی
18. کامل افتاده چون عیار سخن
19. پرتو التفات همّت تو
20. روشنی بخش روز تار سخن
21. نقطۀ انتخاب خامۀ تو
22. آفتابی ست در کنار سخن
23. رقمت نوبهار گلشن فیض
24. قلمت سرو جویبار سخن
25. از نوای نی تو در شورند
26. خوش صفیران شاخسار سخن
27. از تو دستان سرایی آموزند
28. عندلیبان نوبهار سخن
29. سبقت از توست بر سخن سنجان
30. چون تو نبود قلم سوار سخن
31. نزند دلنشین تر از تو کسی
32. سکّه بر كامل العيار سخن
33. تا به جیب و کنار من کردی
34. گوهر از بحر بی کنار سخن
35. دل ز دستم به حسن معنی برد
36. خطّ و خال سمن عذار سخن
37. چه کنم در عوض اگر نکنم
38. خردۀ جان خود نثار سخن؟
تجدید مطلع
39. به وصفت اگر خامه لب تر نماید
40. تحكّم به خضر و سکندر نماید
41. رواق جلال تو شأن بزرگی
42. به این کاخ فیروزه منظر نماید
43. کند خاک خجلت به سر، بحر و كان را
44. کفت بس که ایثار گوهر نماید
45. نسیمی که خیزد ز گلگشت کویت
46. دماغ خرد را معطّر نماید
47. گر از باغ خلق تو یک ره شمیمی
48. گذاری به این خاک اغبر نماید
49. مزاج هوا را کند عنبرآسا
50. بسيط زمین، مشک اذفر نماید
51. به خون دل کبک سرمست غافل
52. اگر لاله در کوه محضر نماید
53. پر و بال شاهین فروریزد از هم
54. چو حکمت اشارت به صرصر نماید
55. بدرّد دل نه فلک را نهیبش
56. خم تیغت آن دم که جوهر نماید
57. سپهر دغاگر به چنگال قهرت
58. چو موشی به چنگ غضنفر نماید
59. عدوی تو ز آسودگی رنج بیند
60. به سر نرگسش کار شش پر نماید
61. کمر بشکند، محور آسمان را
62. اگر کوه حلم تو لنگر نماید
63. نماید به هر خشک وتر بس که ریزش
64. کفت ابر را زار و مضطر نماید
65. شها، شهریارا خرد در ثنایت
66. چه حاصل به فكر محقّر نماید؟
67. ندارد دل عاشقان طاقت آن
68. که در سینه، مهر تو مضمر نماید
69. ندارم ثنایی سزاوار ذاتت
70. مگر وصف شانت پیمبر نماید
71. گشاید اگر بال شهباز شوقم
72. كم از صعوه، این هفت منظر نماید
73. تو دانی که دنیا کم از برگ کاهی
74. به چشم حزين قلندر نماید
75. همین از تو خواهد که یکبار دیگر
76. زمین بوس درگاه حیدر نماید
77. نگوید دگر بیش ازین با ضمیرت
78. که آیینه را، دم مکدّر نماید
تجدید مطلع
79. آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم
80. هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
81. وضع آشفتگیم بی تو چنان زیبا بود
82. که دل آشوب تر از زلف پریشان رفتم
83. هم بت قلب شمارند مرا برهمنان
84. طاق ابروی تو را بس که به قربان رفتم
85. گر تو رفتی ز برم لیک به گردم نرسی
86. به قفای تو ز خود بس که شتابان رفتم
87. ناتوانان تو را دوری ره مانع نیست
88. بوی پیراهنم، از مصر به کنعان رفتم
89. هر کف خاک درین غمکده دامی دارد
90. گر برون آمدم از چاه، به زندان رفتم
91. هیچکس را خبری زان بت هر جایی نیست
92. به سراغش به در گبر و مسلمان رفتم
93. من همان سوخته جان مرغ سمندر کیشم
94. طعن خامی نزنی گر به گلستان رفتم
95. جغد ویرانۀ عشقم به گلم کار نبود
96. به هم آوازی مرغان خوش الحان رفتم
97. منم آن یوسف افتاده به زندان بدن
98. که به یکبارگی از یاد عزیزان رفتم
99. منم آن سالک سرگرم که در خلوت فکر
100. به دو عالم ز ره چاک گریبان رفتم
101. منم آن کهنه درا، قافلۀ وحشت را
102. که ز سر تا سر این دشت، خروشان رفتم
103. منم آن مایه کساد سر بازار جنون
104. که ز افسردگی از خاطر طفلان رفتم
105. منم آن نغزنوا، طایر طوبی مسکن
106. که به طوف حرم حجّت رحمان رفتم
107. علی عالی اعلی که به دریوزۀ او
108. خشک لب آمدم و غیرت عمّان رفتم
109. سرورا، آگهی از حال پریشان دلم
110. که به تاراج حوادث سر و سامان رفتم
111. گوییا عضو ز جا رفته ام، آرامم نیست
112. تا ز ایران بدر از گردش دوران رفتم
113. ای شه مصر که با خسته دلانت نظری ست
114. دست من گیر که در کلبۀ احزان رفتم
115. فکر من کن که تو سرمایۀ محتاجانی
116. که ازین مرحله خوش بی سر و سامان رفتم
117. آمدم غرقۀ عصیان به پناه در تو
118. شکر جود تو که مستغرق غفران رفتم
119. گر چه از خال ثنا، حسن تو مستغنی بود
120. به مدیح تو شها حسرت حسّان رفتم
121. گر چه نامد سخنی لایق شأنت به لبم
122. به ثنای تو شها، غیرت سحبان رفتم
123. نیست جای سخن این بحر نفس سوز حزین
124. به خموشی زدم، از تنگی میدان رفتم
125. كلكم افتاد به غوّاصی این بحر سراب
126. شمع سان در سر این فکر به پایان رفتم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده