قصیده شمارۀ 4 : در وصف حضرت رسول اکرم صَلَی اللهُ عَلیه وَاله وَسَلم
1. جان تازه ز تردستی ابر است جهان را
2. آبی به رخ آمد، چه زمین را چه زمان را
3. افلاک شد از عکس گل و لاله شفق رنگ
4. مشّاطۀ نوروز بیاراست جهان را
5. ساقی دم عیش است نبازی به تغافل
6. بر آب اساس است جهانِ گذران را
7. این جوش بهار است که چون شور قیامت
8. از خاک برانگیخت شهیدان خزان را
9. پرداخت ز تسخیر ممالک شه خاور
10. گرداند سوی بیت شرف باز عنان را
11. دیروز گر از طنطنۀ صفدریِ وی
12. خون در بدن افسرده شدی گوهر کان را
13. امروز چه شد كوكبۀ باد خزانی؟
14. وان جمله کجا رفت دیِ ملک ستان را؟
15. کیخسرو کهسار به خونریزی بهمن
16. از سبزه به زهر آب دهد تیغ میان را
17. نازم به فرح بخشی فصلی که هوایش
18. از جام طراوت شده ساقی عطشان را
19. چون تیشۀ فرهاد که در خاره کند شق
20. زین پیش اگر برق زدی کوه گران را
21. از بس که عرق ریز چو ابر است، مسامش
22. اکنون خطر از خاره بود برق دمان را
23. دوری است که در صاف می عیش کمی نیست
24. این باده به کام است دل پیر و جوان را
25. عام است ز بس خوشدلی عهد، عجب نیست
26. ممسک کند از یاد فراموش زیان را
27. عطّار صبا از پی ترکیب مفرّح
28. آمیخت به عيش ابدی، جوهر جان را
29. سر می کشد از طوق تذروان خمیده
30. بنگر به سَرِ سرو غرور ريعان را
31. از پشت لب سبزه کند ژاله تراوش
32. تا آب دهد سوسن آزاده زبان را
33. هر کس به نوایی شده چون نی طرب انگیز
34. هر مرغ به رامشگریی بسته میان را
35. غیر از من مهجور دل افگار که چشمم
36. در خواب ندیده ست رخ بخت جوان را
37. خو کرده به غم، مرغ قفس زاده چه داند
38. در گلشن ایجاد نشاط طيران را؟
39. دلتنگ تر از غنچه به گلزار گذشتم
40. تا جلوه به نظّاره دهم لاله ستان را
41. گفتم به نسیم سحر، این داغ جگرسوز
42. بر دل که نهاد این همه خونین کفنان را؟
43. بلبل ز سر شاخ زد این نغمه به گوشم
44. عشق است، که فارغ نگذارد دل و جان را
45. این عشق چه چیز است بگویید که نامش
46. ای مجلسیان، شمع صفت سوخت زبان را
47. سر کرد سرایندۀ مجلس سخن از عشق
48. شست از ورق سینه، حدیث حدثان را
49. یاران سبکروح، گرانبار خمارند
50. ساقی غم دل بین و بده رطل گران را
51. با ابر عطایت چه نماید نَم فیضی؟
52. تن در ندهد بحر کفت حدّ و کران را
53. خشک است لبم، رفع خمار رمضان کن
54. بگشاده مه عید به خمیازه دهان را
55. مطرب نی محزون نفسی خوش نکشیده است
56. در راه تو دارد دل و چشم نگران را
57. عیسی نفسی، چارۀ او کن که نباشد
58. غیر از دم گرم توعلاجی، خفقان را
59. زندانی جسمم، برهانم به سماعی
60. آزاد کن از تیره گل، این آب روان را
61. القصّه که دارم دل آغشته به خونی
62. رحمی که ز کف باخته ام تاب و توان را
63. از آتش آهم دل سخت تو نشد نرم
64. ره نیست مگر در دل سنگ تو فغان را
65. پیداست که فکر دل افگار نداری
66. دانم که ندانی غم خونین جگران را
67. نای قلمم را دم جان بخش دمیدم
68. تا عرضه دهم سرور قوسین مکان را
69. سالار رسل احمد مرسل که ز نامش
70. اندوخته کونین، حیات دل و جان را
71. آن آیت رحمت که گل خُلق کریمش
72. از حلم، سبک سنگ کند کوه گران را
73. برق غضبش جوشن افلاک دراند
74. چون مَه که زهم بگسلد اوتار کتان را
75. رضوان به دو صد عزّت و تعظیم فرستد
76. از خاک درش غالیه، خیرات حسان را
77. ای شاهسواری که ز عزّت سگ کویت
78. نشمرده کمین چاکر خود، قیصر و خان را
79. همچون گلۀ میش که در حکم شبان است
80. سر بر خط فرمان تو شیران ژیان را
81. تهدید تو، خون از مژۀ تیر چکانده
82. تأدیب تو مالیده بسی گوش کمان را
83. افکنده نظر تا به کمین پایۀ قصرت
84. دهشت نبرد از سرگردون دوران را
85. از صلب شرفیاب صدف، دُرّ یتیمت
86. چون بست به ساحل تتقِ عزّت و شان را
87. از آب و می آتشکده ها گشت فسرده
88. وز تاب و می آموخت کواکب سیران را
89. گر ناخن فکر تو کند عقده گشایی
90. بیرون برد از کام سنان عقد لسان را
91. آوازۀ عدلت زکران تابه کران رفت
92. گرگ آمد و گردید سگ گلّه، شبان را
93. گر ذرّه کند تند نظر، بر شه خاور
94. خالی کند از بیم تو تخت سرطان را
95. از نقش سُمش تارک گردون نهد افسر
96. خنگی که مزیّن کند از داغ تو، ران را
97. در بندگیت صدق من از جبهه عیان است
98. ای پیش تو سیمای عیان راز نهان را
99. از شهرت كلكم سر گردون به سماع است
100. سیمرغ پر آوازه کند قاف جهان را
101. از داغ غلامیّ تو خورشید مکانم
102. نام از تو علم شد منِ بی نام و نشان را
103. از شرم شکرخایی من نکتۀ رنگین
104. شد مهر خموشی لب شیرین دهنان را
105. نسبت نکنی منطق طوطی به مقالم
106. با وحی سماوی چه شباهت هذیان را؟
107. حاسد ز کلامم به شگفت آمد و می گفت
108. کاین مایه گهر کو کف بحر و دل کان را؟
109. ناید عجبش گر شود از فیض تو واقف
110. نعت تو کند پر ز گهر درج دهان را
111. ای خاک درت قبلۀ آمال دو عالم
112. گردی برسان چشم حزین نگران را
113. افتاد گذر در شب ظلمانی هستی
114. از راه خطیری من بی تاب و توان را
115. نه قوّت پایی نه رفیقی نه دلیلی
116. سر خاک رهت باد، سپردم به تو جان را
117. با دیدۂ گریان، دل بريان من امشب
118. افروخت به محراب دعا شمع زبان را
119. تا تیرگی از هجر کشد دیدۂ عاشق
120. تا روشنی از مهر بود، چشم جهان را
121. روشن شود از پرتو دیدار تو دیده
122. راحت رسد از دولت وصل تو روان را
123. خورشید ولای تو بود نور ضمیرم
124. تا سایه کند پرچم جاهت ثقلان را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده