قطعه شمارۀ 10 : بثّ و شكوى
1. چون زادم از نتایج علوی به مهد خاک
2. عنقای قاف همّتم از عرش زد صفير
3. بانگی تمام زجر وصفیری تمام اثر
4. کای شیردل، چو دایه بشوید لبت ز شیر
5. لب را ز جوی کوثر و تسنیم تر مکن
6. خون جگر بس است تو را قوت ناگزیر
7. این نکته در طبیعت من گشت منطبع
8. زين شعله، شمع فطرت من گشت مستنير
9. عهد شباب و شیب برآمد بدین نمط
10. پنجاه سال رفت و مرا این نهج مسیر
11. اکنون که سیل عمر بود روی در نشیب
12. موی چو قير من شده از شیب، جوی شیر
13. نم در جگر نمانده ز بس برمکیده ام
14. زین راتبم به جا نه قليل است و نه کثیر
15. حاشا مجال نم، که جگر بود مدّتی
16. دندان گزای من، خهی از عیش دلپذیر
17. این قوت خوش گوار به خرج آمد و هنوز
18. خود مانده ام به قید حیات دژم اسیر
19. کالای من هنر بود و در بساط من
20. هرگز نبوده است، جز این جنس بی نظیر
21. بالیده در کف، از شكن نامه ام قلم
22. پیچیده در فلک ز نیِ خامه ام صریر
23. وزن گهر به کفّۀ میزان من، سبک
24. بُرد شرف به قامت والای من قصير
25. گیرم خدا نکرده، شود کس هنر فروش
26. صد خرمن هنر نخرد جز به یک شعير
27. زین روزگار سفله که آمد به روی کار
28. بخت زمانه خرّم و چشم فلک قریر
29. این مغز بوشناس، که یاران عهد راست
30. پشکش هزار بار، به از مشک و از عبير
31. زین طبع پاکزاد، سزد گر بیا کنند
32. سرچشمۀ زلال خضر را به نفت و قیر
33. جای شگفت نیست، کزین طبع منقلب
34. بیرون خَم از کمان رود و راستی ز تیر
35. انصاف کو که زندگی تلخ و ناگوار
36. ندهد زیاده، زحمت این ناتوان پیر؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده