غزل شمارۀ 14
1. به خون خلق دادی دست، تیغ سر گرانت را
2. بنازم زور بازوی نگاه ناتوانت را
3. نمی آید صبا از خاک دامنگیر کوی تو
4. که خواهدبعدازین پرسید، حال بیکسانت را؟
5. حضور انجمن در وصل یاران است ای بلبل
6. خزان غارتگر باغ است، بردار آشیانت را
7. نیاید شکر بوی پیرهن از پیر کنعانی
8. به چشم من چه منّتهاست خاک آستانت را
9. حزین خسته دل، از شکوه لب را بسته می دارد
10. محبّت مهربان سازد دل نامهربانت را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده