غزل شمارۀ 141
1. رخش از نكهته خط داده جانی خاکساران را
2. دم عیسی بود در آستین بوی بهاران را
3. به ما آن دست و دل داده ست عشق ناتوان پرور
4. که در یک غنچه دل، ریزیم داغ لاله زاران را
5. چه باک از خصم تا در سینه دارم خنجر آهی؟
6. فسان خود شمارد برق، تیغ کوهساران را
7. غم دیرینه دارد الفتی با چشم گریانم
8. شراب کهنه مشتاق است ابر نوبهاران را
9. تماشا کرده ام آسایشی در چشم قربانی
10. مگر حیرت شود آرامگاهی بی قراران را
11. به راه سوختن چون شمع بی تابانه می پویم
12. مگر گیرد ز خود رفتن عنان، بی اختیاران را
13. پس از مردن پی نظّاره، نرگس روید از خاکم
14. بود نشو و نمایی خارخار جان سپاران را
15. گلو از ناله دیگر با کدام امّید بخراشم
16. که ره در گوش یک گل نیست، فریاد هزاران را
17. چه شد کز دل به حالم قطرۀ اشکی نمی ریزی؟
18. فراوان دیده ام از سنگ جاری، چشمه ساران را
19. به غیر از دل گریبانی نبودم تا به چنگ آرد
20. غم، آن روزی که می زد چاک جیب سوگواران را
21. قدم از ناز چون خورشید نگذارند بر فرقم
22. اگر چون سایه فرش راه گردم شهسواران را
23. تمنّا چون نسوزد در ضمیر من؟ که می باشد
24. تف صحرای محشر، سینه های دل فگاران را
25. نیم کوته نظر کز نارساییهای خود سنجم
26. به آن زلف مسلسل، امتداد روزگاران را
27. تھی کف رفتن بی قسمتان از من بدان ماند
28. که باز آرند از میخانه خالی، هوشیاران را
29. گل خرّم دلی بی نکهت او نشکفد جایی
30. بهار عهد جمشید است جام می گساران را
31. سراید یک نیستان ناله را هر استخوان من
32. در آن وادی که چون مورند شیران، نی سواران را
33. شکوهی عاشقان را عشق بخشیده ست کز وحشت
34. پلنگ آهو شود نخجیرگاه داغداران را
35. زمین سینه ام از آب پیکان تو گلشن شد
36. نخواهد خاک این آماجگه، جز تیر باران را
37. گریبان چاک باشد دلق ما تر دامنان تا کی؟
38. به می آلوده گردان خرقۀ پرهیزگاران را
39. حزین، از خامۀ مشکین سوادم چون رقم ریزد
40. ورق ماند به دستم، عارض نوخط عذران را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده