غزل شمارۀ 142
1. هلاک جلوه ام قدّ قیامت دستگاهان را
2. خراب شیوه ام شمشاد این محشر پناهان را
3. فدای نازپرور تيغ مژگانی که از شوخی
4. به خاک بی نیازی ریخت، خون بی گناهان را
5. تسلّی چون تواند شد، دل غلتیده در خونم
6. نگه در قبضۀ ناز است، این مژگان سپاهان را
7. نمی گردد به موزونی، طرف با خال مشکینت
8. اگر در سرمه خوابانند چشم خوش نگاهان را
9. سرت گردم بر اوج سروری طرف کله بشکن
10. شکست آن پُر شکن کاکل، سپاه کج کلاهان را
11. بود شور اسیران خانه زاد ناز محبوبان
12. تغافل کارفرما شد خروش داد خواهان را
13. حزین افتاده ام در حلقۀ روشن سوادانش
14. به چشم من چه منّتها بود خاک صفاهان را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده