غزل شمارۀ 153
1. باید همه تن مصرف نگاهی شد و برخاست
2. چون شمع، سراپا همه آهی شد و برخاست
3. از شوق تو، بس چشم به راه تو نشستم
4. تار مژه ام مدّ نگاهی شد و برخاست
5. هر دانۀ اشکی که به راه تو فشاندم
6. از فیض وفا، مهر گیاهی شد و برخاست
7. دل چون به تمنّای تو، آسوده نشیند؟
8. کوه از غم عشقت، پر کاهی شد و برخاست
9. شبهای جدایی، به هواداری چشمم
10. هر مدّ نگه، ابر سیاهی شد و برخاست
11. زین عاشق دیوانه، دلت داشت غباری از سینه
12. از سینۀ صحرای تو آهی شد و برخاست
13. خون تو حزين، تا به ره عشق نخوابد
14. هر لاله ز خاک تو گواهی شد و برخاست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده